۳۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۰

در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست
از باقیات مردان پیری قلندریست

پیری که از مقام منیت تنش جداست
پیری که از بقای بقیت دلش بریست

تا روز دوش مست و خرابات اوفتاده بود
بر صورتی که خلق برو بر همی گریست

گفتم و را بمیر که این سخت منکرست
گفتا که حال منکری از شرط منکریست

گفتم گر این حدیث درست ست پس چراست
کاندر وجود معنی و با خلق داوریست

گفت آن وجود فعل بود کاندرو ترا
با غیر داوری ز پی فضل و برتریست

آن کس که دیو بود چو آمد درین طریق
بنگر به راستی که کنون خاصه چون پریست

از دست خود نهاد کله بر سر خرد
هر نکته از کلامش دینار جعفریست

گفتم دل سنایی از کفر آگهست
گفت این نه از شما ز سخنهای سر سریست

در حق اتحاد حقیقت به حق حق
چون تو نه‌ای حقیقت اسلام کافریست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.