۴۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶

بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست
بر دو لب هم درد و هم درمان تراست

گر دو صد یعقوب داری زیبدت
کانچه یوسف داشت صد چندان تراست

خندهٔ تو چون دم عیساست کو
هر چه در لب داشت در دندان تراست

چند گویی کان و کان یک ره ببین
کانچه در کانست در ارکان تراست

چند گویی جان و جان یک دم بخند
کانچه در جانست در مرجان تراست

از لطیفی آنت جان خواند از آنک
هر چه آنرا خواند جان بتوان تراست

هر زمان گویی همی چوگان من
گوی از آن کیست گر چوگان تراست

چون همی دانی که میدان آن تست
گوی هم می دان که در میدان تراست

بنده گر خوبست گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست

صورت ار با تو نباشد گو مباش
خاک بر سر جسم را چون جان تراست

من ترا هرگز بنگذارم ولیک
گر تو بگذاری مرا فرمان تراست

هیچ مرغ آسان سنایی را نیافت
دولتی مرغی که این آسان‌تر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.