۴۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰

ی مسلمانان مرا در عشق آن بت غیرتست
عشقبازی نیست کاین خود حیرت اندر حیرتست

عشق دریای محیط و آب دریا آتشست
موجها آید که گویی کوههای ظلمتست

در میان لجه‌اش سیصد نهنگ داوری
بر کران ساحلش صد اژدهای هیبتست

کشتیش از اندهان ولنگرش از صابری
بادبانش رو نهاده سوی باد آفتست

مر مرا بی من در آن دریای ژرف انداخته
بر مثال رادمردی کش لباس خلتست

مرده بودم غرقه گشتم ای عجب زنده شدم
گوهری آمد به دستم کش دو گیتی قیمتست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.