۵۹۰ بار خوانده شده
وقت مردن بود شبلی بیقرار
چشم پوشیده دلی پرانتظار
در میان زنار حیرت بسته بود
بر سر خاکستری بنشسته بود
گه گرفتی اشک در خاکستر او
گاه خاکستر بکردی بر سر او
سایلی گفتش چنین وقتی که هست
دیدهای کس را که او زنار بست
گفت میسوزم، چه سازم، چون کنم
چون ز غیرت میگدازم چون کنم
جان من کز هر دو عالم چشم دوخت
این زمان از غیرت ابلیس سوخت
چون خطاب لعنتی او راست بس
از اضافت آید افسوسم بکس
مانده شبلی تفته و تشنه جگر
او به دیگر کس دهد چیزی دگر
گر تفاوت باشدت از دست شاه
سنگ با گوهر نهای تو مرد راه
گر عزیز از گوهری ،از سنگ خوار
پس ندارد شاه اینجا هیچکار
سنگ و گوهر را نه دشمن شو نه دوست
آن نظرکن تو که این از دست اوست
گر ترا سنگی زند معشوق مست
به که از غیری گهر آری به دست
مرد باید کز طلب در انتظار
هر زمانی جان کند در ره نثار
نه زمانی از طلب ساکن شود
نه دمی آسودنش ممکن شود
گر فرو افتد زمانی از طلب
مرتدی باشد درین ره بیادب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چشم پوشیده دلی پرانتظار
در میان زنار حیرت بسته بود
بر سر خاکستری بنشسته بود
گه گرفتی اشک در خاکستر او
گاه خاکستر بکردی بر سر او
سایلی گفتش چنین وقتی که هست
دیدهای کس را که او زنار بست
گفت میسوزم، چه سازم، چون کنم
چون ز غیرت میگدازم چون کنم
جان من کز هر دو عالم چشم دوخت
این زمان از غیرت ابلیس سوخت
چون خطاب لعنتی او راست بس
از اضافت آید افسوسم بکس
مانده شبلی تفته و تشنه جگر
او به دیگر کس دهد چیزی دگر
گر تفاوت باشدت از دست شاه
سنگ با گوهر نهای تو مرد راه
گر عزیز از گوهری ،از سنگ خوار
پس ندارد شاه اینجا هیچکار
سنگ و گوهر را نه دشمن شو نه دوست
آن نظرکن تو که این از دست اوست
گر ترا سنگی زند معشوق مست
به که از غیری گهر آری به دست
مرد باید کز طلب در انتظار
هر زمانی جان کند در ره نثار
نه زمانی از طلب ساکن شود
نه دمی آسودنش ممکن شود
گر فرو افتد زمانی از طلب
مرتدی باشد درین ره بیادب
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت سجده نکردن ابلیس بر آدم
گوهر بعدی:حکایت مجنون که خاک میبیخت تا لیلی را بیابد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.