۳۴۲ بار خوانده شده
بود مستی سخت لایعقل، خراب
آب کارش برده کلی کار آب
درد وصاف از بس که در هم خورده بود
از خرابی پا و سر گم کرده بود
هوشیاری را گرفت از وی ملال
پس نشاند آن مست را اندر جوال
برگرفتش تا برد با جای خویش
آمدش مستی دگر در راه پیش
مست دیگر هر زمان با هر کسی
میشد و می کرد بد مستی بسی
مست اول، آنک بود اندر جوال
چون بدید آن مست را بس تیره حال
گفت ای مدبر دو کم بایست خورد
تا چو من میرفتی و آزاد و فرد
آن او میدید، آن خویش نه
هست حال ما همه زین بیش نه
عیب بین زانی که تو عاشق نه
لاجرم این شیوه را لایق نه
گر ز عشق اندک اثر میدیدیی
عیبها جمله هنر میدیدیی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
آب کارش برده کلی کار آب
درد وصاف از بس که در هم خورده بود
از خرابی پا و سر گم کرده بود
هوشیاری را گرفت از وی ملال
پس نشاند آن مست را اندر جوال
برگرفتش تا برد با جای خویش
آمدش مستی دگر در راه پیش
مست دیگر هر زمان با هر کسی
میشد و می کرد بد مستی بسی
مست اول، آنک بود اندر جوال
چون بدید آن مست را بس تیره حال
گفت ای مدبر دو کم بایست خورد
تا چو من میرفتی و آزاد و فرد
آن او میدید، آن خویش نه
هست حال ما همه زین بیش نه
عیب بین زانی که تو عاشق نه
لاجرم این شیوه را لایق نه
گر ز عشق اندک اثر میدیدیی
عیبها جمله هنر میدیدیی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت عزیزی که از داشتن خداوند شادی میکرد
گوهر بعدی:حکایت عاشقی که عیب چشم یار را پس از نقصان عشق دید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.