۲۷۹ بار خوانده شده
آن یکی دانم ز بیخویشی خویش
ناله میکردی ز درویشی خویش
گفتش ابرهیم ادهم ای پسر
فقر تو ارزان خریدستی مگر
مرد گفتش کاین سخن ناید به کار
کس خرد درویشی آنگه شرمدار
گفت من باری به جان بگزیدهام
پس به ملک عالمش بخریدهام
میخرم یک دم به صد عالم هنوز
زانک به میارزدم هر دم هنوز
چون به ارزم یافتم من این متاع
پادشاهی را به کل کردم وداع
لاجرم من قدر میدانم، تو نه
شکر آن برخویش میخوانم، تو نه
اهل همت جان و دل درباختند
سالها با سوختن در ساختند
مرغ همتشان به حضرت شد قرین
هم ز دنیا در گذشت و هم ز دین
گر تو مرد این چنین همت نهای
دور شو کاهل، ولی نعمت نهای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ناله میکردی ز درویشی خویش
گفتش ابرهیم ادهم ای پسر
فقر تو ارزان خریدستی مگر
مرد گفتش کاین سخن ناید به کار
کس خرد درویشی آنگه شرمدار
گفت من باری به جان بگزیدهام
پس به ملک عالمش بخریدهام
میخرم یک دم به صد عالم هنوز
زانک به میارزدم هر دم هنوز
چون به ارزم یافتم من این متاع
پادشاهی را به کل کردم وداع
لاجرم من قدر میدانم، تو نه
شکر آن برخویش میخوانم، تو نه
اهل همت جان و دل درباختند
سالها با سوختن در ساختند
مرغ همتشان به حضرت شد قرین
هم ز دنیا در گذشت و هم ز دین
گر تو مرد این چنین همت نهای
دور شو کاهل، ولی نعمت نهای
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد
گوهر بعدی:گفتگوی شیخ غوری با سنجر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.