۲۶۸ بار خوانده شده

حکایت غافلی که از ابلیس گله داشت

غافلی شد پیش آن صاحب چله
کرد از ابلیس بسیاری گله

گفت ابلیسم زد از تلبیس راه
کرد دین بر من به طراری تباه

مرد گفتش ای جوانمرد عزیز
آمده بد پیش ازین ابلیس نیز

مشتکی بود از تو و آزرده بود
خاک از ظلم تو بر سر کرده بود

گفت دنیا جمله اقطاع منست
مرد من نیست آنک دنیا دشمنست

تو بگو او را که عزم راه کن
دست از دنیای من کوتاه کن

من به دینش می‌کنم آهنگ سخت
زانک در دنیای من زد چنگ سخت

هرک بیرون شد ز اقطاعم تمام
نیست با او هیچ کارم والسلام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت دو روباه که شکار خسرو شدند
گوهر بعدی:احوال مالک دینار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.