۳۳۹ بار خوانده شده

حکایت دو روباه که شکار خسرو شدند

آن دو روبه چون به هم هم برشدند
پس به عشرت جفت یک دیگر شدند

خسروی در دشت شد با یوز و باز
آن دو روبه را ز هم افکند باز

ماده می‌پرسد ز نر، کی رخنه‌جوی
ما کجا با هم رسیم، آخر بگوی

گفت اگر ما را بود از عمر بهر
بر دکان پوستین دوزان شهر

دیگری گفتش که ابلیس از غرور
راه بر من می‌زند وقت حضور

من چو با او برنمی‌آیم به زور
در دلم از غبن آن افتاد شور

چون کنم کز وی نجاتی باشدم
وز می معنی حیاتی باشدم

گفت تا پیش توست این نفس سگ
از برت ابلیس نگریزد به تگ

عشوهٔ ابلیس از تلبیس تست
در تو یک یک آرزو ابلیس تست

گر کنی یک آرزوی خود تمام
در تو صد ابلیس زاید والسلام

گلخن دنیا که زندان آمدست
سر به سر اقطاع شیطان آمدست

دست از اقطاع او کوتاه دار
تا نباشد هیچ کس را با تو کار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گفتگوی سالک ژنده‌پوش با پادشاه
گوهر بعدی:حکایت غافلی که از ابلیس گله داشت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.