۳۱۱ بار خوانده شده

قصه رانده شدن آدم از بهشت

کرد شاگردی سؤال از اوستاد
کز بهشت آدم چرا بیرون فتاد

گفت بود آدم همی عالی گهر
چون به فردوسی فرو آورد سر

هاتفی برداشت آوازی بلند
کای بهشتت کرده از صد گونه بند

هرک در هر دو جهان بیرون ما
سر فرو آرد به چیزی دون ما

ما زوال آریم بر وی هرچ هست
زانک نتوان زد به غیر دوست دست

جای باشد پیش جانان صد هزار
جای بی‌جانان کجا آید به کار

هرک جز جانان به چیزی زنده شد
گر همه آدم بود افکنده شد

اهل جنت را چنین آمد خبر
کاولین چیزی دهند آنجا جگر

اهل جنت چون نباشد اهل راز
زان جگر خوردن ز سرگیرند باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت طاووس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.