۲۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۲۴

هر شبم سرمست در کوی افکنی
وز بر خویشم به هر سوی افکنی

در خم چوگان خویشم هر زمان
خسته و سرگشته چون گوی افکنی

گر بریزم پیش رویت اشک زار
همچو اشکم باز بر روی افکنی

چون همه تیری بیندازی تمام
پس کمان کین به بازوی افکنی

بوی گل اندر دماغ جان ما
زان سر زلف سمن بوی افکنی

گر سخن گویم ز چین زلف تو
از سر کین چین در ابروی افکنی

ور کشد مویی دل از زلف تو سر
حلق را در حلقهٔ موی افکنی

هر شبی عطار را تا وقت صبح
عاشقی دیوانه در روی افکنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.