۳۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۵

گفتم بخرم غمت به جانی
بر من بفروختی جهانی

مفروش چنان برآن که پیوست
عشوه خرد از تو هر زمانی

بنواز مرا که بی تو برخاست
چون چنگ ز هر رگم فغانی

نی نی چو ربابم از غم تو
یعنی که رگی و استخوانی

ای دوست روا مدار دل را
نومید ز چون تو دلستانی

دستی بر نه اگر کنم سود
دانم نبود تو را زیانی

یا نی سبکم بکن ز هستی
تا چند ز رحمت گرانی

چون شمع مرا ز عشق می‌سوز
تا می‌ماند ز من نشانی

عطار چو بی نشان شد از عشق
از محو رسد سوی عیانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.