۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۰

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی
که ندیدم از تو بوی و گذشت زندگانی

دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری
که خبر نبود دل را که تو در میان جانی

ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز می‌طپیدم
چو به لب رسید جانم پس ازین دگر تو دانی

به عتاب گفته بودی که برآتشت نشانم
چو مرا بسوخت عشقت چه بر آتشم نشانی

همه بندها گشادی به طریق دلفریبی
همه دست‌ها ببستی به کمال دلستانی

تو چه گنجی آخر ای جان که به کون در نگنجی
تو چه گوهری که در دل شده‌ای بدین نهانی

دو جهان پر از گهر شد ز فروغ تو ولیکن
به تو کی توان رسیدن که تو گنج بی کرانی

همه عاشقان عالم همه مفلسان عاشق
ز تو مانده‌اند حیران که به هیچ می نمانی

چو به سر کشی در آیی همه سروران دین را
ز سر نیازمندی چو قلم به سر دوانی

دل تشنگان عاشق ز غم تو سوخت در بر
چه شود اگر شرابی بر تشنگان رسانی

اگر از پی تو عطار اثر وصال یابد
دو جهان به سر برآرد ز جواهر معانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.