۴۳۰ بار خوانده شده
دردی است درین دلم نهانی
کان درد مرا دوا تو دانی
تو مرهم درد بیدلانی
دانم که مرا چنین نمانی
من بندهٔ بی کس ضعیفم
تو یار کسان بی کسانی
گر مورچهای در تو کوبد
آنی تو که ضایعش نمانی
از من گنه آید و من اینم
وز تو کرم آید و تو آنی
یارب به در که باز گردم
گر تو ز در خودم برانی
از خواندن و راندنم چه باک است
خواه این کن و خواه آن تو دانی
گویم «ارنی» و زار گریم
ترسم ز جواب «لن ترانی»
پیری بشنید و جان به حق داد
عطار سخن مگو که جانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کان درد مرا دوا تو دانی
تو مرهم درد بیدلانی
دانم که مرا چنین نمانی
من بندهٔ بی کس ضعیفم
تو یار کسان بی کسانی
گر مورچهای در تو کوبد
آنی تو که ضایعش نمانی
از من گنه آید و من اینم
وز تو کرم آید و تو آنی
یارب به در که باز گردم
گر تو ز در خودم برانی
از خواندن و راندنم چه باک است
خواه این کن و خواه آن تو دانی
گویم «ارنی» و زار گریم
ترسم ز جواب «لن ترانی»
پیری بشنید و جان به حق داد
عطار سخن مگو که جانی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.