۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۹۷

هزاران جان سزد در هر زمانی
نثار روی چون تو دلستانی

توان کردن هزاران جان به یک دم
فدای روی تو چه جای جانی

نثار تو کنم منت پذیرم
اگر جانم بود هر دم جهانی

بجز عشقت ندارم کیش و دینی
بجز کویت ندارم خان و مانی

نیارم داد شرح ذوق عشقت
اگر هر موی من گردد زبانی

اگر هر دو جهان بر من بشورند
ز شور عشق کم نکنم زمانی

مرا جانا از آن خویشتن خوان
توانی دید خود را تا توانی

تو سلطانی اگر محرم نیم من
قبولم کن به جای پاسپانی

چه می‌گویم چه مرد این حدیثم
خطار رفت این سخن یارب امانی

اگر صد بار خواهم کوفت این در
نخواهد گفت کس کامد فلانی

نشان کی ماند از عطار در عشق
چو می‌جوید نشان از بی نشانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.