۳۰۶ بار خوانده شده
دی ز دیر آمد برون سنگین دلی
با لبی پرخنده بس مستعجلی
عالمی نظارگی حیران او
دست بر دل مانده پای اندر گلی
علم در وصف لبش لایعملی
عقل در شرح رخش لایعقلی
زلف همچون شست او میکرد صید
هر کجا در شهر جانی و دلی
عاشقان را از خیال زلف او
تازه میشد هر زمانی مشکلی
تا نگردی هندوی زلفش به جان
نه مبارک باشی و نه مقبلی
جمله پشت دست میخایند از او
هست هرجا عالمی و عاقلی
منزل عشقش دل پاک است و بس
نیست عشقش در خور هر منزلی
تا تو بی حاصل نگردی از دو کون
هرگز از عشقش نیابی حاصلی
شد دل عطار غرق بحر عشق
کی تواند غرقه دیدن ساحلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
با لبی پرخنده بس مستعجلی
عالمی نظارگی حیران او
دست بر دل مانده پای اندر گلی
علم در وصف لبش لایعملی
عقل در شرح رخش لایعقلی
زلف همچون شست او میکرد صید
هر کجا در شهر جانی و دلی
عاشقان را از خیال زلف او
تازه میشد هر زمانی مشکلی
تا نگردی هندوی زلفش به جان
نه مبارک باشی و نه مقبلی
جمله پشت دست میخایند از او
هست هرجا عالمی و عاقلی
منزل عشقش دل پاک است و بس
نیست عشقش در خور هر منزلی
تا تو بی حاصل نگردی از دو کون
هرگز از عشقش نیابی حاصلی
شد دل عطار غرق بحر عشق
کی تواند غرقه دیدن ساحلی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.