۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۹

در ده می عشق یک دم ای ساقی
تا عقل کند گزاف در باقی

زین عقل گزاف گوی پر دعوی
بگذر که گذشت عمر ای ساقی

دردی در ده که توبه بشکستم
تا کی ز نفاق و زرق و خناقی

ما ننگ وجود پارسایانیم
از روی و ریا نهفته زراقی

ای ساقی جان بیار جام می
کامروز تو دست گیر عشاقی

تا باز رهیم یک زمان از خود
فانی گردیم و جاودان باقی

رفتیم به بوی تو همه آفاق
تو خود نه ز فوق و نه ز آفاقی

کس می نرسد به آستان تو
زیرا که تو در خودی خود طاقی

بس جان که بسوختند مشتاقان
بر آتش عشق تو ز مشتاقی

بنمای به خلق رخ که خود گفتی
با ما که تخلقوا به اخلاقی

عطار برو که در ره معنی
امروز محققی به اطلاقی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.