۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۶۷

ای کاش درد عشقت درمان‌پذیر بودی
یا از تو جان و دل را یک‌دم گزیر بودی

در آرزوی رویت چندین غمم نبودی
گر در همه جهانت مثل و نظیر بودی

می‌خواستم که جان را بر روی تو فشانم
ور بر فشاندمی جان چیزی حقیر بودی

عشقت مرا نکشتی گر یک‌دمی وصالت
یا پایمرد گشتی یا دستگیر بودی

کی پای دل به سختی در قیر باز ماندی
گر نی به گرد ماهت زلف چو قیر بودی

زان می که خورد حلاج گر هر کسی بخوردی
بر دار صد هزاران برنا و پیر بودی

گفتی که با تو روزی وصلی به هم برآرم
این وعده بس خوشستی گر دلپذیر بودی

گر شاد کردیی تو عطار را به وصلت
نه جان نژند گشتی نه دل اسیر بودی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.