۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵۰

درآمد از در دل چون خرابی
ز می بر آتش جانم زد آبی

شرابم داد و گفتا نوش و خاموش
کزین خوشتر نخوردستی شرابی

چو جان نوشید جام جان فزایش
میان جان برآمد آفتابی

اگرچه خامشی فرمود لیکن
دلم با خامشی ناورد تابی

فغان دربست تا آن شمع جان‌ها
برافکند از جمال خود نقابی

چو جانم روی یار خوش‌نمک دید
ز دل خوش بر نمک می‌زد کبابی

همی ناگاه در جان من افتاد
عجب شوری عجایب اضطرابی

جهان از خود همی پر دید و خود نه
من این ناخوانده‌ام در هیچ بابی

درین منزل فروماندیم جمله
که دارد مشکل ما را جوابی

برو عطار و دم درکش کزین سوز
چو آتش در دلم افتاد تابی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.