۳۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۸

ای صد هزار عاشقت از فرق تا به پای
پنهان ز عاشقانت رویی به من نمای

آب رخم مبر ز دو جادوی پر فریب
قوت دلم بده ز دو یاقوت جانفزای

اندر هوای روی تو ای آفتاب حسن
تا کی زنم چو ذرهٔ سرگشته دست و پای

چون سایه‌ای فرو شدم از عشق تو به خاک
ای آفتاب جان من از قعر جان برآی

بر کارم اوفتاد ز زلف تو صد گره
بگشای کارم از سر زلف گره‌گشای

بردی دلم به زلف و دلم بوی می‌برد
از حلقه‌های آن شکن زلف دلربای

دور از رخ تو زلف تو در غارت دلم
بر روی اوفتاد و شکن یافت چند جای

عطار رفت و دل به تو بگذاشت و خاک شد
تا روز حشر باز ستاند ز تو جزای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.