۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳۵

جهان جمله تویی تو در جهان نه
همه عالم تویی تو در میان نه

چه دریایی است این دریای پر موج
همه در وی گم و از وی نشان نه

چه راه است این نه سر پیدا و نه پای
ولیکن راه محو و کاروان نه

خیالی و سرابی می‌نماید
چو بوقلمون هویدا و نهان نه

همه تا بنگری ناچیز گردد
همه چیزی چنین و آن چنان نه

عجب کاری است کار سر معشوق
جهان از وی پر و او در جهان نه

همه دل پر ازو و دل درو محو
نشسته در میان جان و جان نه

اگر ظاهر شود مویی جز او نی
وگر باطن بود مویی عیان نه

عجب سری که یک یک ذره آن است
چه می‌گویم همین است و همان نه

دلی دارم درو صد عالم اسرار
ولیکن شرح یک سر را زبان نه

چنین جایی فرید آخر چه گوید
زبان گنگ و سخن قطع و بیان نه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.