۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۳

ای سیه گر سپید کاری تو
سرخ رویی و سبز داری تو

من به جان سوختم بگو آخر
با شب و روز در چه کاری تو

روز به کار تو کی توانم برد
زانکه بس بوالعجب نگاری تو

کار ما را قرار می ندهی
دلبری سخت بی قراری تو

نیست بویی ز وصل تو کس را
زانکه همرنگ روزگاری تو

غم من خور که غم بخورد مرا
راستی نیک غمگساری تو

زان سبب شادمانی از غم من
که ازین غم خبر نداری تو

بلبل شاخ عشق عطار است
گر به خوبی گل بهاری تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.