۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۰

هر زمان شوری دگر دارم ز تو
هر نفس دل خسته‌تر دارم ز تو

بر بساط عشق تو هر دو جهان
می ببازم تا خبر دارم ز تو

خاک بر فرقم اگر جز خون دل
هیچ آبی بر جگر دارم ز تو

چون ندارم هیچ آبی بر جگر
پس چگونه چشم تر دارم ز تو

نه که چشم من تر است از خون دل
زانکه دل خون تا به سر دارم ز تو

این دل یکتای من شد تو به تو
هر تویی عشق دگر دارم ز تو

نی خطا گفتم که در دل توی نیست
هم توی تویی اگر دارم ز تو

گفته بودی دل ز من بردار و رو
دل چو خون شد من چه بردارم ز تو

هر شبی چون شمع بی‌صبح رخت
سوز و تفی تا سحر دارم ز تو

چون برآید صبح همچون آفتاب
زرد رویی در بدر دارم ز تو

همچو چنگی هر رگی در پرده‌ای
سوی دردی راه بر دارم ز تو

همچو نی دل پر خروش و تن نزار
جزو جزوم نوحه‌گر دارم ز تو

ماه رویا کار من از دست شد
تا کی آخر دست بردارم ز تو

کوه غم برگیر از جانم از آنک
دست با غم در کمر دارم ز تو

خیز ای عطار و سر در عشق باز
تا کی آخر دردسر دارم ز تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.