۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۵

هرچه همه عمر همی ساختیم
در ره ترسابچه درباختیم

راهب دیرش چو سپه عرضه داد
صد علم عشق برافراختیم

رقص‌کنان بر سر میدان شدیم
نعره‌زنان بر دو جهان تاختیم

ترک فلک غاشیهٔ ما کشد
زانکه نه با اسب و نه با ساختیم

عشق رخش چون به سر ما رسید
سر به دل خرقه برانداختیم

سینه به شکرانهٔ او سوختیم
قبله ز بتخانهٔ او ساختیم

گرچه فشاندیم بر او دین و دل
قیمت ترسابچه نشناختیم

درد ده ای ساقی مجلس که ما
پردهٔ درد است که بنواختیم

نه که نه ما بابت درد توییم
زانکه ز درد تو بنگداختیم

با تو که پردازد اگر راستی است
چون همه از خویش نپرداختیم

جز سخنی بهرهٔ عطار نیست
زان به سخن تیغ زبان آختیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.