۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۶

ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفته‌ایم
با رخ و زلف تو شرح کفر و ایمان گفته‌ایم

یاد زلفت کرده‌ایم و نام زلفت برده‌ایم
هم پریشان گشته‌ایم و هم پریشان گفته‌ایم

تا تو جان از بس لطیفی در نیابد کس تو را
ما تو را از استعارت در سخن جان گفته‌ایم

همچو من در عشقت ای جان ترک جان‌ها گفته‌اند
تا به جانبازان عالم وصف جانان گفته‌ایم

درد عشقت را چو درمانی نمی‌دیدیم ما
درد را تسکین دل را عین درمان گفته‌ایم

وصل و هجران با تو و از تو خیال عشق توست
قرب و بعد خویشتن را وصل و هجران گفته‌ایم

چون سر و سامان حجاب راهت آمد در رهت
از سر سر رفته‌ایم و ترک سامان گفته‌ایم

با خیالت چون یکی محرم نمی‌دیدیم ما
داستان عشق خود را تا به پایان گفته‌ایم

خویشتن را در میان قبض و بسط و صحو سکر
گه گدا را خوانده‌ایم و گاه سلطان گفته‌ایم

مرد وصلت نیست کس بشنو درین معنی که ما
بس دلیل آورده‌ایم و چند برهان گفته‌ایم

گرچه عطاریم ما کاسرار راه عشق تو
گاه پیدا کرده‌ایم و گاه پنهان گفته‌ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.