۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۲

ای برده به زلف کفر و دینم
وز غمزه نشسته در کمینم

سرگشته و سوکوار از آنم
شوریده و خسته دل ازینم

تا دایره وار کرد زلفت
بر نقطهٔ خون نگر چنینم

از بس که زنم دو دست بر سر
آید به فغان دو آستینم

گه دست گشاده به آسمانم
گه روی نهاده بر زمینم

با این همه جور کز تو دارم
بی نور رخت جهان نبینم

بر باد مده مرا که ناگه
در تو رسد آه آتشینم

عطار شدم ز بوی زلفت
ای زلف تو مشک راستینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.