۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۵

ای عشق تو قبلهٔ قبولم
کرده غم تو ز جان ملولم

خورشید رخت بتافت یک روز
تا کرد چو ذرهٔ عجولم

می‌تافت پیاپی و دمادم
تا خواست فکند در حلولم

چون نیک نگاه کردم آن روز
بنمود جمال در افولم

می‌گفت به صد زبان که از من
بگریز که من نه از اصولم

کافر گردی علی الحقیقه
در حال اگر کنی قبولم

اکنون من بی قرار از آن روز
دل شیفته‌تر ز بوهلولم

در گرد تو کی رسم که پیوست
در صحبت خود ندیم غولم

آنجا که بزرگی تو باشد
من خفته کدام بوالفضولم

ای کاش که بعد ازین همه عمر
ممکن بودی دمی وصولم

چه جای حلولیان طاغی است
زین پس من و سنت رسولم

عطار به ترک جان بگوید
گر شرح دهی چنین فصولم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.