۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۴

دل و جانم ببرد جان و دلم
بی دل و جان بماند آب و گلم

متحیر شدم نمی‌دانم
کین چه درد است در نهاد دلم

این قدر آگهم کز آتش عشق
آتشین شد مزاج معتدلم

چون بود کشته از کشنده خجل
کو مرا کشت و من ازو خجلم

بحلی خواستم چو خونم ریخت
و او ز غیرت نمی‌کند بحلم

سجلی ساختم به خونم لیک
نیست یک تن گواه بر سجلم

جان عطار مرغ دنیا نیست
گو برآی از نهاد محتملم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.