۳۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۰

از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم
گویم نچنانم که دگربار بسوزم

بیم است که از آه دل سوخته هر شب
نه پردهٔ افلاک به یکبار بسوزم

زان با من دلسوخته اندک به نسازی
تا من ز غم عشق تو بسیار بسوزم

دانی که ز تر دامنی و خامی خود من
چندان که بسوزم نه به هنجار بسوزم

ترسم که اگر سوخته خواهند من خام
در آتش عشق افتم و دشوار بسوزم

تا چند تنم پردهٔ پندار به خود بر
وقت است که این پردهٔ پندار بسوزم

ای ساقی جان جام می آور تو به پیشم
تا خرقه براندزم و زنار بسوزم

آن به که به یک آتش دل وقت سحرگاه
هرجا که حجابی است به یکبار بسوزم

بوی جگر سوخته خواهی ز دم من
در سوختگی تا که چو عطار بسوزم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.