۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۸

فریاد کز غم تو فریادرس ندارم
با که نفس برآرم چون همنفس ندارم

گفتم که در غم تو یاری کنندم آخر
چون یاریم کند کس چون هیچکس ندارم

ای دستگیر جانم دستم تو گیر ورنه
کس دست من نگیرد چون دست رس ندارم

گفتی به من رسی تو گر ذره‌ای است صبرت
کی در رسم به گردت کان ذره بس ندارم

چون در ره تو شیران از سیر بازماندند
تا کی دوم به آخر شیری ز پس ندارم

زهره ندارم ای جان گرد در تو گشتن
زیرا که در ره تو تاب عسس ندارم

در حبس کون بی تو پیوسته می‌تپم من
سیمرغ قاف قربم برگ قفس ندارم

عطار خاک راهت خواهد که سرمه سازد
بر فرق باد خاکم گر این هوس ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.