۵۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۷

در سفر عشق چنان گم شدم
کز نظر هر دو جهان گم شدم

نام و نشانم ز دو عالم مجوی
کز ورق نام و نشان گم شدم

هیچ کسم نیز نبیند دگر
کز خطوات تن و جان گم شدم

جامه‌دران اشک فشان آمدم
رقص‌کنان نعره‌زنان گم شدم

چون همه از گم شدگی آمدند
گم شدگی جستم از آن گم شدم

بار امانت چو گران بود و صعب
من سبک از بار گران گم شدم

گم شدم و گم شدم و گم شدم
خود چه شناسم که چه سان گم شدم

سایهٔ یک ذره چه سان گم شود
در بر خورشید چنان گم شدم

بحر شغبناک چو گشت آشکار
بر صفت قطره نهان گم شدم

قطره بدم بحر به من باز خورد
تا خبرم بد به میان گم شدم

شد همگی هستی عطار نیست
تا ز میان همگان گم شدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.