۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۵

آنچه من در عشق جانان یافتم
کمترین چیزها جان یافتم

چون به پیدایی بدیدم روی دوست
صد هزاران راز پنهان یافتم

چون به مردم هم ز خویش و هم ز خلق
زندگی جان ز جانان یافتم

چون درافتادم به پندار بقا
در بقا خود را پریشان یافتم

چون فرو رفتم به دریای فنا
در فنا در فراوان یافتم

تا نپنداری که این دریای ژرف
نیست دشوار و من آسان یافتم

صد هزاران قطره خون از دل چکید
تا نشان قطره‌ای زآن یافتم

خود چه بحر است این که در عمری دراز
هرگزش نه سر نه پایان یافتم

شمع‌های عشق از سودای دوست
در دل عطار سوزان یافتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.