۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۷

از می عشق تو مست افتاده‌ام
بر درت چون خاک پست افتاده‌ام

مستیم را نیست هشیاری پدید
کز نخستین روز مست افتاده‌ام

در خرابات خراب عاشقی
عاشق و دردی‌پرست افتاده‌ام

توبه من چون بود هرگز درست
کز ملامت در شکست افتاده‌ام

نیستی من ز هستی من است
نیستم زیرا که هست افتاده‌ام

می‌تپم چون ماهیی دانی چرا
زانکه از دریا به شست افتاده‌ام

بی خودم کن ساقیا بگشای دست
زانکه در خود پای بست افتاده‌ام

دست دور از روی چون ماهت که من
دورم از رویت ز دست افتاده‌ام

این زمان عطار و یک نصفی شراب
کز زمان در نصف شست افتاده‌ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.