۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۹

صبح بر افراخت علم ای غلام
رنجه کن از لطف قدم ای غلام

خیز که بشکفت گل و یاسمین
تا بنشینیم به هم ای غلام

باده خوریم و ز جهان بگذریم
زانکه جهان شد چو ارم ای غلام

بس که بریزد گل نازک ز باد
ما شده در خاک دژم ای غلام

زین گذران عمر چه نازیم ما
زندگیی ماند و دو دم ای غلام

پس چو چنین است یقین عمر خویش
چند گذاریم به غم ای غلام

این همه خود بگذرد و جان و دل
وا رهد از جور و ستم ای غلام

وقت درآمد که به پشتی تو
باز بر آریم شکم ای غلام

آب نجوییم ز خضر ای پسر
جام نخواهیم ز جم ای غلام

در نگر و خلق جهان را ببین
روی نهاده به عدم ای غلام

چون همه در معرض محو آمدند
محو شوی زود تو هم ای غلام

خود تو یقین دان که نیرزد ز مرگ
جمله جهان نیم درم ای غلام

عاقبت الامر چو مرگ است راه
عمر تو چه بیش و چه کم ای غلام

پس غم عطار درین وقت گل
دفع کن از می به کرم ای غلام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.