۳۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۴

ای ز عشقت این دل دیوانه خوش
جان و دردت هر دو در یک خانه خوش

گر وصال است از تو قسمم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش

من چنان در عشق غرقم کز توام
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش

دل بسی افسانهٔ وصل تو گفت
تا که شد در خواب ازین افسانه خوش

گر تو ای دل عاشقی پروانه‌وار
از سر جان درگذر مردانه خوش

نه که جان درباختن کار تو نیست
جان فشاندن هست از پروانه خوش

قرب سلطان جوی و پروانه مجوی
روستایی باشد از پروانه خوش

گر تو مرد آشنایی چون شوی
از شرابی همچو آن بیگانه خوش

هر که صد دریا ندارد حوصله
تا ابد گردد به یک پیمانه خوش

مرد این ره آن زمانی کز دو کون
مفلسی باشی درین ویرانه خوش

تو از آن مرغان مدان عطار را
کز دو عالم آیدش یک دانه خوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.