۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۵

عشق تو مرا ستد ز من باز
وافگند مرا ز جان و تن باز

تا خاص خودم گرفت کلی
می‌نگذارد مرا به من باز

بگرفت مرا چنان که مویی
نتوان آمد به خویشتن باز

آن جامه که از تو جان ما یافت
می نتوان کرد از شکن باز

روزی ز شکن کنند بازش
کز چهرهٔ ما شود کفن باز

کی در تو رسد کسی که جاوید
در راه تو ماند مرد و زن باز

چون در تو نمی‌توان رسیدن
نومید نمی‌توان شدن باز

درد تو رسیدهٔ تمام است
من بی تو دریده پیرهن باز

چون لاف وصال تو می‌زنم من
چون پرده کنم ازین سخن باز

چون می‌دانم که روز آخر
حسرت ماند ز من به تن باز

از قرب تو کان وطنگهم بود
دل مانده ز نفس راهزن باز

عطار از آن وطن فتاده است
او را برسان بدان وطن باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.