۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۳

عشق آبم برد گو آبم ببر
روز آرام و به شب خوابم ببر

چند دارم تشنهٔ لعل تو جان
جان خوشی زان لعل سیرابم ببر

من کیم خاک توام بادی به دست
آتشی در من زن و آبم ببر

نی خطا گفتم که در تاب و تبم
می‌نیارم تاب تو تابم ببر

چند تابد دل ز تاب زلف تو
تاب دل از زلف پرتابم ببر

هستم از عناب تو صفرا زده
این همه صفرا ز عنابم ببر

غرقهٔ دریای عشقت گشته‌ام
دست من گیر و ز غرقابم ببر

چون کمان شد پشت عطار از غمت
زین میان چون تیر پرتابم ببر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.