۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۵

تا خطت آمد به شبرنگی پدید
فتنه شد از چند فرسنگی پدید

چون ز تنگت نیست رایج یک شکر
جان کجا آید ز دلتنگی پدید

پیش خورشید رخت چون ذره‌ای
عقل ناید از سبک سنگی پدید

در زمستان روی چون گل جلوه کن
تا کند بلبل خوش آهنگی پدید

خون من خوردست چشم شنگ تو
چشم تو تا کی کند شنگی پدید

بی تو عمری صبر کردم وین زمان
اسب صبرم می‌کند لنگی پدید

می‌کشم خواری رنگارنگ تو
آخر آید بو که یک رنگی پدید

طفلکی‌ام هندوی وصلت مکن
هجر را بر صورت زنگی پدید

گر شود عطار خاکت آفتاب
بر درش آید به سرهنگی پدید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.