۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۵

رهبان دیر را سبب عاشقی چه بود
کو روی را ز دیر به خلقان نمی‌نمود

از نیستی دو دیده به کس می‌نکرد باز
ور راستی روان خلایق همی ربود

چون در فتاد در محن عشق زان سپس
در مهر دل عبادت عیسی همی شنود

در ملت مسیح روا نیست عاشقی
او عاشق از چه بود و چرا در بلا فزود

مانا که یار ما به خرابات برگذشت
وز حال دل به نغمه سرودی همی سرود

می‌گفت هر که دوست کند در بلا فتد
عاشق زیان کند دو جهان از برای سود

رهبان طواف دیر همی کرد ناگهان
کاواز آن نگار خراباتیان شنود

برشد به بام دیر چو رخسار او بدید
از آرزوش روی به خاک‌اندرون بسود

دیوانه شد ز عشق و برآشفت در زمان
زنجیر نعت صورت عیسی برید زود

آتش به دیر در زد و بتخانه در شکست
وز سقف دیر او به سما بر رسید دود

باده ز دست دوست دمادم همی کشید
زنگ بلا ز ساغر و مطرب همی زدود

سرمست و بیقرار همی گفت و می‌گریست
ناکردنی بکردم و نابودنی ببود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.