۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۲

عشق بی درد ناتمام بود
کز نمک دیگ را طعام بود

نمک این حدیث درد دل است
عشق بی درد دل حرام بود

کشته عشق گرد و سوخته شو
زانکه بی این دو کار خام بود

کشتهٔ عشق را به خون شویند
آب اگر نیست خون تمام بود

کفن عاشقان ز خون سازند
کفنی به ز خون کدام بود

از ازل تا ابد ز مستی عشق
بی قراری علی‌الدوام بود

در ره عاشقان دلی باید
که منزه ز دال و لام بود

نه خریدار نیک و بد باشد
نه گرفتار ننگ و نام بود

سرفرازی و خواجگی نخرد
جملهٔ خلق را غلام بود

نبود تیغش و اگر باشد
با همه خلق در نیام بود

همچو خود بی قرار و مست کند
هر که را پیش او مقام بود

گاه‌گاهی چنین شود عطار
بو که این دولتش مدام بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.