۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۲

چون لبش درج گهر باز کند
عقل را حاملهٔ راز کند

یارب از عشق شکر خندهٔ او
طوطی روح چه پرواز کند

هیچ کس زهره ندارد که دمی
صفت آن لب دمساز کند

تیرباران همهٔ شادی دل
غم آن غمزهٔ غماز کند

راست کان ترک پریچهره چو صبح
زلف شبرنگ ز رخ باز کند

نتوان گفت که هندوی بصر
از چه زنگی دل آغاز کند

ناز او چون خوشم آید نکند
ور کند ناز به صد ناز کند

ماه رویت چو ز رخ درتابد
ذره را با فلک انباز کند

همه ذرات جهان را رخ تو
همچو خورشید سرافراز کند

وه که دیوانگی عشق تو را
عقل پر حیله چه اعزاز کند

ماه در دق و ورم مانده و باز
بر امید تو تک و تاز کند

گفته بودی که برو ور نروی
زلف من کشتن تو ساز کند

سر نپیچم اگر از هر سر موی
سر زلف تو سرانداز کند

به سخن گرچه منم عیسی دم
جزع تو دعوی ایجاز کند

عنبر زلف تو عطارم کرد
واطلس روی تو بزاز کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.