۳۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۰

سرمست به بوستان برآمد
از سرو و ز گل فغان برآمد

با حسن نظارهٔ رخش کرد
هر گل که ز بوستان برآمد

نرگس چو بدید چشم مستش
مخمور ز گلستان برآمد

چون لاله فروغ روی او یافت
دلسوخته شد ز جان برآمد

سوسن چو ز بندگی او گفت
آزاده و ده زبان برآمد

بگذشت به کاروان چو یوسف
فریاد ز کاروان برآمد

از شیرینی خندهٔ اوست
هر شور که از جهان برآمد

وز سر تیزی غمزهٔ اوست
هر تیر که از کمان برآمد

کردم شکری طلب ز تنگش
از شرم رخش چنان برآمد

کز روی چو گلستانش گویی
صد دستهٔ ارغوان برآمد

خورشید رخ ستاره ریزش
از کنگرهٔ عیان برآمد

از یک یک ذرهٔ دو عالم
ماهی مه از آسمان برآمد

در خود نگریستم بدان نور
نقشیم به امتحان برآمد

یک موی حجاب در میان بود
چون موی تنم از آن برآمد

در حقه مکن مرا که کارم
زان حقهٔ درفشان برآمد

از هر دو جهان کناره کردم
اندوه تو از میان برآمد

هر مرغ که کرد وصفت آغاز
آواره ز آشیان برآمد

زیرا که به وصفت از دو عالم
آوازهٔ بی نشان برآمد

در وصف تو شد فرید خیره
وز دانش و از بیان برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.