۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۹

عشق تو ز سقسین و ز بلغار برآمد
فریاد ز کفار به یک بار برآمد

در صومعه‌ها نیم شبان ذکر تو می‌رفت
وز لات و عزی نعرهٔ اقرار برآمد

گفتم که کنم توبه در عشق ببندم
تا چشم زدم عشق ز دیوار برآمد

یک لحظه نقاب از رخ زیبات براندند
صد دلشده را زان رخ تو کار برآمد

یک زمزمه از عشق تو با چنگ بگفتم
صد نالهٔ زار از دل هر تار برآمد

آراسته حسن تو به بازار فروشد
در حال هیاهوی ز بازار برآمد

عیسی به مناجات به تسبیح خجل گشت
ترسا ز چلیپا و ز زنار برآمد

یوسف ز می وصل تو در چاه فروشد
منصور ز شوقت به سر دار برآمد

ای جان جهان هر که درین ره قدمی زد
کار دو جهانیش چو عطار برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.