۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۸

نقد قدم از مخزن اسرار برآمد
چون گنج عیان شد
خود بود که خود بر سر بازار برآمد
بر خود نگران شد

در کسوت ابریشم و پشم آمد و پنبه
تا خلق بپوشند
خود بر صف جبه و دستار برآمد
لبس همه سان شد

در موسم نیسان ز سما شد سوی دریا
در کسوت قطره
در بحر به شکل در شهوار برآمد
در گوش نهان شد

در شکل بتان خواست که خود را بپرستد
خود را بپرستد
خود گشت بت و خود به پرستار برآمد
خود عین بتان شد

از بهر خود ایوان و سرا خواست که سازد
قصری ز بشر ساخت
در صورت سقف و در و دیوار برآمد
خود خانه و مان شد

خود بر تن خود نیش جفا زد ز سر قهر
خود مرهم خود گشت
خود بر صفت مردم بیمار برآمد
خود فاتحه خوان شد

اشعار مپندار اگر چشم سرت هست
رازی است نهفته
آنچه به زبان از دل عطار برآمد
این بود که آن شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.