۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۲

در قعر جان مستم دردی پدید آمد
کان درد بندیان را دایم کلید آمد

چندان درین بیابان رفتم که گم شدستم
هرگز کسی ندیدم کانجا پدید آمد

مردان این سفر را گم‌بودگی است حاصل
وین منکران ره را گفت و شنید آمد

گر مست این حدیثی ایمان تو راست لایق
زیرا که کافر اینجا مست نبید آمد

شد مست مغز جانم از بوی باده زیرا
جام محبت او با بوسعید آمد

تا داده‌اند بویی عطار را ازین می
عمرش درازتر شد عیشش لذیذ آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.