۴۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۱

نه دل چو غمت آمد از خویشتن اندیشد
نه عقل چو عشق آمد از جان و تن اندیشد

چون آتش عشق تو شعله زند اندر دل
کم کاستتیی آن کس کز خویشتن اندیشد

گر مدعی عشقت در چاه بلا افتد
کفر است درین معنی کانجا رسن اندیشد

پروانه بر معنی کی محرم شمع افتد
گر در همه عمر خود از سوختن اندیشد

عاشق که به صد زاری در عشق تو جان بدهد
خصمیش کند جانش گر از کفن اندیشد

عاشق همه رسوا به در انجمن عالم
کانجام نگیرد ره گر ز انجمن اندیشد

جانا چو دلم خستی راه سخنم بستی
عطار به صد مستی تا کی سخن اندیشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.