۳۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۸

هر زمان عشق تو در کارم کشد
وز در مسجد به خمارم کشد

چون مرا در بند بیند از خودی
در میان بند زنارم کشد

دردییی بر جان من ریزد ز درد
پس به مستی سوی بازارم کشد

گر ز من بد مستییی بیند دمی
گرد شهر اندر نگونسارم کشد

ور ز عشق او بگویم نکته‌ای
از سیاست بر سر دارم کشد

چون نماند از وجودم ذره‌ای
بار دیگر بر سر کارم کشد

گه به زحمتگاه اغیارم برد
گه به خلوتگاه اسرارم کشد

چون به غایت مست گردم زان شراب
در کشاکش پیش عطارم کشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.