۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۹

روی در زیر زلف پنهان کرد
تا در اسلام کافرستان کرد

باز چون زلف برگرفت از روی
همه کفار را مسلمان کرد

دوش آمد برم سحرگاهی
تا دل من به زلف پیمان کرد

چون سحرگاه باد صبح بخاست
حلقهٔ زلف او پریشان کرد

گفتم آخر چرا چنین کردی
گفت این باد کرد چتوان کرد

گفتمش عهد کن به چشم این بار
چشم برهم نهاد و فرمان کرد

چون که پیمان ما به باد بداد
باز عهدم شکست و تاوان کرد

چون برفتم ز چشم، او حالی
دل من برد و تیرباران کرد

گفتم آخر شکست چشمت عهد
گفت چشمم نکرد مژگان کرد

گفتمش با لب تو عهد کنم
گفت کن زانکه بوسه ارزان کرد

چون ببستیم عهد لب بر لب
بر لبم لعل او درافشان کرد

من چو بی‌خویشتن شدم ز خوشی
پاره از من بکند و پنهان کرد

گفتم آخر لب تو عهد شکست
گفت آن لب نکرد دندان کرد

درد عطار را که درمان نیست
می‌ندانم که هیچ درمان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.