۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۴

پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد
خط به دین برزد و سر بر خط کفار نهاد

خرقه آتش زد و در حلقهٔ دین بر سر جمع
خرقهٔ سوخته در حلقهٔ زنار نهاد

در بن دیر مغان در بر مشتی اوباش
سر فرو برد و سر اندر پی این کار نهاد

درد خمار بنوشید و دل از دست بداد
می‌خوران نعره‌زنان روی به بازار نهاد

گفتم ای پیر چه بود این که تو کردی آخر
گفت کین داغ مرا بر دل و جان یار نهاد

من چه کردم چو چنین خواست چنین باید بود
گلم آن است که او در ره من خار نهاد

باز گفتم که اناالحق زده‌ای سر در باز
گفت آری زده‌ام روی سوی دار نهاد

دل چو بشناخت که عطار درین راه بسوخت
از پی پیر قدم در پی عطار نهاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.