۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۵

ای پرتو وجودت در عقل بی نهایت
هستی کاملت را نه ابتدا نه غایت

هستی هر دو عالم در هستی تو گمشد
ای هستی تو کامل باری زهی ولایت

ای صد هزار تشنه، لب‌خشک و جان پرآتش
افتاده پست گشته موقوف یک عنایت

غیر تو در حقیقت یک ذره می‌نبینم
ای غیر تو خیالی کرده ز تو سرایت

چندان که سالکانت ره بیش پیش بردند
ره پیش بیش دیدند بودند در بدایت

چون این ره عجایب بس بی نهایت افتاد
آخر که یابد آخر این راه را نهایت

عطار در دل و جان اسرار دارد از تو
چون مستمع نیابد پس چون کند روایت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.