۳۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۲

ای چو چشم سوزن عیسی دهانت
هست گویی رشتهٔ مریم میانت

چون دم عیسی‌زنی از چشم سوزن
چشمهٔ خورشید گردد جان فشانت

آنچه بر مریم ز راه آستین زد
می‌توان یافت از هوای آستانت

ماه کو از آسمان سازد زمینی
بر زمین سر می‌نهد از آسمانت

نقد صد دل بایدم در هر زمانی
بر امید صید زلف دلستانت

گرچه غلطان است در پای تو زلفت
هم سری جز زلف نبود یک زمانت

گر سخن چون زهر گویی باک نبود
کان شکر دایم بماند در دهانت

ور سخن خوش گویی ای جان و جهانم
بنده گردد بی سخن جان و جهانت

من روا دارم که کام من برآید
ور فرو خواهد شدن جانم به جانت

نیست جز دستان چو زلفت هیچ کارم
زانکه دیدم روی همچون گلستانت

گر به دستانی به دست آرد فریدت
در فشاند در سخن همچون زبانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.